دغدغه های یک پیشیِ خوابالو

خواب بودن چیز تازه ای نیست.. همه ی ماها حتی اگه رویا دیدن بلد نباشیم...گاهی خودمونو به خواب می زنیم

دغدغه های یک پیشیِ خوابالو

خواب بودن چیز تازه ای نیست.. همه ی ماها حتی اگه رویا دیدن بلد نباشیم...گاهی خودمونو به خواب می زنیم

تهوع

یه وقتایی یه آدمایی هستن دور و برت که دلت می خواد به هر ترتیب ممکن خفه شون کنی..

اما طرف داره واسه خودش راست و خوشحال و خندان رژه میره و تو به خاطر یک سری مناسبات و مثلا فامیل بودن، هیچ غلطی ازت بر نمیاد

امروز واقعا دلم می خواست برم.. انقدر برم که دیگه مجبور به تحمل یه جمع پر از آدمایی که یه همچین احساسی بهشون دارم، نباشم...

بغضم می گیره از آدمای مزخرف...


پ.ن: امشب جواب ارشد سراسری میاد و همه می فهمن من چه گند شاهکاری تو کنکور زدم


پ.پ.ن:تصحیح می شود.. هنوز اخبار لعنتی اعلام نکرده، پس ممکنه امشب نیاد..اصلا خدا کنه نیاد کلا

تابلو

فکر کنم دیگه رسما زده به سرم... دچار خودآزاریِ مفرط شدم

راستش هر وقت که اعصابم خورده ناخودآگاه یه بلایی سرم میاد

یا وقتی غذا می پزم خودمو می سوزونم

یا دستمو می برم

خیلی بی حواس می شم............

و هروقت از این بلاها سرِ خودم میارم تابلوئه که یه چیزیم هست


امروز و دیروز به طرز ضایعی تابلوئم.. ولی یکی نیست بهم بگه چمه!!!!!!


فکر کنم آخرش وسط کارهای خونه به این وضعیت در بیام...


کمک

یکی بیاد این دستِ لعنتی رو از رو گلوی من ور داره.....

                    دارم خفه می شم به خدا.....

لالمونی

همیشه فکر می کردم چون موضوع ها زیاده و فکّ ماها هم ماشالله خوب کار می کنه، همیشه حرف هست واسه گفتن و من یه وبلاگ نویس قهار میشم

                                           زهی خیال باطل

حرف هست.. اما به زبون نمیاد که نمیاد

یه وقتایی انقدرررررررررررر دلت می خواد حرف بزنی... داد بزنی... هواااااار بکشی...

اونوقت یکی دستاشو گذاشته رو حلقت.. همچین با همه ی وجودش فشااااااااار می ده ها...

امروز از همون وقتاست....

از همون وقتا که این حرفه تا پشت دندونات میاد و این فکّ لعنتی باز نمی شه.....

                                     گند بزنن به این زندگی.......