-
سفر
دوشنبه 16 خردادماه سال 1390 18:59
سفر اصولا خیلی خوبه.. وقتی با کسایی که دوستشون داری سفر می کنی.. دیگه مهم نیست کجا میری، چی می خوری، کی بر میگردی.. هیچی مهم نیست.. فقط و فقط لذت می بری
-
بی خیال ارشد
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 11:55
وقتی اوضاع قمر در عقرب میشه.. وقتی هیچی با هیچی جور نیست.. وقتی همه ی درصدهات تو ارشد درست میاد غیر یه درس که تصحیح کردی و بیشتر از همه بلد بودی... وقتی کارنامه و رتبه ات رو می بینی و ماتت می بره و نمی دونی بخندی یا گریه کنی یا فحش نثار کدوم یک از بستگان سازمان سنجش.. وقتی سرت سوت می کشه و دلت می خواد فریاد...
-
تهوع
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1390 18:48
یه وقتایی یه آدمایی هستن دور و برت که دلت می خواد به هر ترتیب ممکن خفه شون کنی.. اما طرف داره واسه خودش راست و خوشحال و خندان رژه میره و تو به خاطر یک سری مناسبات و مثلا فامیل بودن، هیچ غلطی ازت بر نمیاد امروز واقعا دلم می خواست برم.. انقدر برم که دیگه مجبور به تحمل یه جمع پر از آدمایی که یه همچین احساسی بهشون دارم،...
-
ارشد...
پنجشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1390 10:23
امروز میرم تهران... مثلا و از قرار معلوم فردا کنکور دارم یه چیزی تو مایه های کوفت بلدم که به هیچ جای دانشگاه آزاد نمی ماسه.. نمی دونم چرا اصلا حس دانشگاه آزاد نیست، به من چه خوب؟ با احترام به همه ی دانشگاه آزادیا، ولی ....
-
صرفه جویی
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 20:16
به فکرم رسیده بیایم هوا ذخیره کنیم... این روزا ظاهرا تنها چیزیه که واسه ش هزینه پرداخت نمیشه... البته از یه نگاه دیگه، پر هزینه ترین چیزیه که به چشم نمیاد.. داریم کلی پول می دیم واسه آب، برق، گاز که زنده بمونیم که از همین هوای ظاهرا مجانی استفاده کنیم دیگه... پ.ن:تناقض درونیِ من و خودم کاملا تو این پست مشهوده!!!!
-
تابلو
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 10:59
فکر کنم دیگه رسما زده به سرم... دچار خودآزاریِ مفرط شدم راستش هر وقت که اعصابم خورده ناخودآگاه یه بلایی سرم میاد یا وقتی غذا می پزم خودمو می سوزونم یا دستمو می برم خیلی بی حواس می شم............ و هروقت از این بلاها سرِ خودم میارم تابلوئه که یه چیزیم هست امروز و دیروز به طرز ضایعی تابلوئم.. ولی یکی نیست بهم بگه...
-
بد و بیراه
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 00:59
انقدر بَدَم میاد وقتی دلت می خواد بخوابی تو چشات 178تا آدم می تونن رفت و آمد کنن وقتی هم باید بیدار باشی و خیرِ سرِت درس بخونی، با جکِ ماشین هم نمیشه پلکاتو باز نگه داشت وقتی هم شرایط کاملا مساعده، نه تو خوابت میاد، نه خواب به زور میاد سراغت، حسّ درس خوندنت چنان می پره که با صدتا کامپیوتر خاموش کردن و پریز تلفن کشیدن...
-
کمک
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 23:48
یکی بیاد این دستِ لعنتی رو از رو گلوی من ور داره..... دارم خفه می شم به خدا.....
-
لالمونی
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 13:35
همیشه فکر می کردم چون موضوع ها زیاده و فکّ ماها هم ماشالله خوب کار می کنه، همیشه حرف هست واسه گفتن و من یه وبلاگ نویس قهار میشم زهی خیال باطل حرف هست.. اما به زبون نمیاد که نمیاد یه وقتایی انقدرررررررررررر دلت می خواد حرف بزنی... داد بزنی... هواااااار بکشی... اونوقت یکی دستاشو گذاشته رو حلقت.. همچین با همه ی وجودش...
-
پیشی درس خون
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 14:50
امروز صبح که بیدار شدم، با توجه به اینکه جمعه کنکور کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی دارم... گفتم برم و یه سری به کتابا بزنم.. رفتم.. سر زدم... ولی از آونجا که همیشه تو رقابت با خواب، می بازم... درس خوندنم به این وضع در اومد
-
اول سلام
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 14:03
سلام... دقت کردین راجع به یه سری آدما، می گن چشماشون سگ داره؟؟؟ ولی نمی دونم چرا همه به من می گن چشمات گربه داره؟؟(یعنی شکل گربه س دیگه) والا همه ی باباها، می خوان دخترشونو ناز بِدَن، می گن: قربون دختر خوشگلم بِرم... بابای من همه ش می گه: قربون پیشیِ نازم بِرَم... آخه این چه وضعیه...............................؟؟...